سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دعوی پیرزن بر محمود غزنوی

«در زمان پادشاهی محمود، زنی همراه کاروانی سفر می کرد. کاروانیان در رباط«دیرکچین» بار افکندند و آسودند. چون نیم شب شد دزدان آنچه را که آن زن با خود داشت ربودند. او به زحمت و رنج،خویش را به دربار محمود رساند و از آن بیداد که بر وی رفته بود تظلم کرد وگفت: یا مال من از دزدان بستان یا تاوان بده.

شاه برآشفت و به تندی وتلخی پرسید: دیر کچین  کجاست؟

پیرزن بی پروا و جسورانه جواب داد: ای محمود که خویش را جهانگیر و جهاندار می پنداری، ولایت چندان بگیر که بدانی کجا زیر نگین داری و نگهبان آن توانی.

محمود از آن سخن که گفته بود پشیمان وشرمسار شد. به خوشتن آمد، به نشان تقصیر و تامل لب به دندان گزید، از زن ستم رسیده پوزش طلبید و گفت: راست گفتی و مرا هشیار و بیدار کردی. پادشاهی که بر مردم ستم روا دارد یا دزدان وستم پیشگان را بر خلق مسلط دارد، نباشد بهتر.

آنگاه فرمان داد که دزدان را بگیرند. مال پیرزن را بستانند و به وی بازدهند.» 





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 396
    بازدید دیروز : 56
    کل بازدید : 923967
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 4:23 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات